می خوام امروز از خاطرات روز سه شنبه(چهار شنبه سوری)واستون بگم :
من توی یه مدرسه ای درس میخونم که به علت داشتن بچه های خیلی درسخون و تا حدودی مثبت تو قزوین خیلی مشهوره ، اما سه شنبه بچه ها روی هر چی بچه ی شر تو قزوینه هست رو کم کردن .
بچه های اون شیفت که تعطیل شدن شروع کردن به ترقه زدن از طرف دیگه دم در مدرسه چند تا از دوست پسرای بچه ها اومده بودن متلک پرونی و ترقه زنی و …، مسئول سرویسهای مدرسمون غیرتی شدوبا هاشون دعوا کرد وای که چه کتک کاری شده بود(وپر دعوا)
یکی از راننده سرویسا گوشه ی چشمش خون میومد و یکی دیگه با یه چاقوی بزرگ افتاده بود دنبالشون وای که عجب بزن بزنی شده بود، مدیر مدرسه که دید اوضا خیلی افتضاح شده زنگ زد 110
خلاصه پسرا فرار کردن و دعوا تموم شد و اومدیم توحیاط مدرسه صف داشتیم من که با خودم یه کوچولو ترقه داشتم ترسیدم .تو جمع دوستا بچه ها بهم گفتن ببر بریز بیرون منم موندم چی کنم بالاخره تصمیم گرفتم برم بندازم تو دستشویی.
تا برسم آخر صف یکی از بچه ها از قصد و خیلی ماهرانه جفتک انداخت و ولو شدم رو زمین
مرده بودم ازخنده مانتوم شده بود خاک خالی خودمو جمع و جور کردم رفتم تو دستشویی ترقه ها رو انداختم .
یکی از معاونامون که بد جوری رنگش پریده بود (فقط باید میدیدیدش )میکروفن رو برداشت و شروع کرد به نصیحت کردن و گفت ما یه سطل میزاریم اینجا هر کی با خودش ترقه داره بیاد بریزه هر کی بریزه ما باهاش کاری نداریم
همین که اینو گفت یکی کپسولی زد
و بچه ها همه دست،سوت
مدیر و معاوناش و چند تا از دبیرا ایستادن دم در و شروع کردن به گشتن بچه ها ، همه رو گشتن.
هر سال بچه ها ترقه میارن مگه مدیر قبلیمون همچین کاری کرد
آخه یکی نیست به این مدیرمون بگه تو که نمیتونی چرا مدیر شدی؟
اما خوشم اومد بچه ها بد جوری ضایش کردن به خیال خودش همه رو گشته بود اما موقع تعطیل شدن بچه ها همچنان در حال ترقه زدن بودن ![](http://blogfa.com/images/smileys/14.gif)
اونقدر افسوس خوردم
ای کاش ترقه هامو نمینداختم نا بلد بودم دیگه، اگه یه جایی قایم می کردم![](http://blogfa.com/images/smileys/16.gif)
نمی تونستن پیدا کنن
ان شاال… سال بعد
جالبترین موضوع اینه که110 تا حالا هنوز نیومده
![](http://blogfa.com/images/smileys/03.gif)
![](http://blogfa.com/images/smileys/03.gif)
![](http://blogfa.com/images/smileys/03.gif)